طولانی ترین روز
 
(。◕ ‿◕。)♀ȵ@✌ⓘⅆ♀(◡‿◡) - ♀♥★BOy★♥♀
(。◕ ‿◕。)♀ȵ@✌ⓘⅆ♀(◡‿◡) - ♀♥★BOy★♥♀
 
 

دیروز طولانی ترین روزی بود که تو عمرم گذرونده بودم

این ساعت لعنتی تکون نمیخورد اصلا(منم این جوری بودم )

اون  5 ساعتی که تو مدرسه بودم  به اندازه ی 49 ساعت گذشت (تازه این یک هفته  12:30 تعطیل می شدیم)

 

خیلی چرت بود

 

ولی حالا راحت شدم


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:مدرسه,ساعت,طولانی, :: 14:29 :: توسط : n@v!d

صبح زود مادری برای بیدار کردن پسرش رفت
مادر : پسرم بلند شو. وقت رفتن به مدرسه است.
پسر : اما چرا مامان ؟ من نمی خوام برم مدرسه
مادر : دو دلیل به من بگو که چرا نمی خوای بری مدرسه ؟
پسر : ۱- همه بچه ها از من بدشون می یاد
۲- همه معلم ها از من بدشون می یاد
مادر : اُه خدای من ! این که دلیل نمی شه
زود باش تو باید بری به مدرسه
پسر : مامان دو دلیل برام بیار که چرا من باید برم مدرسه ؟
مادر : ۱- تو الآن پنجاه و دو سالته
۲- تو مدیر مدرسه هستی !!!

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:مدرسه,داستان کوتاه,داستان ,داستان خنده دار, :: 20:52 :: توسط : n@v!d

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 21 صفحه بعد

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان (。◕ ‿◕。)♀N@v!d♀(◡






ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 481
بازدید کل : 65196
تعداد مطالب : 203
تعداد نظرات : 157
تعداد آنلاین : 1